امروز یکشنبه 04 آذر 1403 http://funandlecture.cloob24.com
0

اگر داری تو عقل و دانش و هوش

بیا بشنو حدیث گربه و موش

بخوانم از برایت داستانی

که در معنای آن حیران بمانی

ای خردمند عاقل ودانا

قصه ی موش و گربه برخوانا

قصه ی موش و گربه ی منظوم

گوش کن همچو دُر غلطانا

از قضای فلک یکی گربه

بود چون اژدها به کرمانا

شکمش طبل و سینه‌اش چو سپر

شیر دم و پلنگ چنگانا

از غریوش به وقت غریدن

شیر درنده شد هراسانا

سر هر سفره چون نهادی پای

شیر از وی شدی گریزانا

روزی این گربه شد به میخانه

از برای شکار موشانا

در پس خم می‌نمود کمین

همچو دزدی که در بیابانا

ناگهان موشکی ز دیواری

جست بر خم می خروشانا

سر به خم نهاد و می نوشید

مست شد همچو شیر غرانا

گفت کو گربه تا سرش بکنم

پوستش پر کنم ز کاهانا

گربه در پیش من چو سگ باشد

گر شود روبرو به میدانا

گربه این را شنید و دم نزدی

چنگ و دندان زدی به سوهانا

ناگهان جست و موش را بگرفت

چون پلنگی شکار کوهانا

موش گفتا که من غلام توام

عفو کن بر من این گناهانا

مست بودم اگر گُهی خوردم

گُه فراوان خورند مستانا

گربه گفتا که دروغ کمتر گوی

نخورم من فریب و مکرانا

میشنیدم هرآنچه میگفتی

تُف به روی تو نا مسلمانا

گربه آن موش را بکشت و بخورد

پس به مسجد شدی خرامانا

دست و رو را بشست و مسح کشید

ورد میخواند همچو مولانا

بار الها که توبه کردم من

ندرم موش را به دندانا

بهر این خون ناحق ای خالق

من تصدق دهم دو من نانا

آنقدر لابه کرد و زاری کردی

تا به جایی که گشت گریانا

موشکی بود در پس منبر

زود برد این خبر به موشانا

مژدگانی که گربه تائب شد

زاهد و عابد و مسلمانا

بود در مسجد آن ستوده سرشت

در نماز و نیاز و افغانا

این خبر چون رسید بر موشان

همه گشتند شاد و خندانا

هفت موش گزیده برجستند

هر یکی کدخدا و دهقانا

برگرفتند بهر گربه ز مهر

هر یکی تحفه‌های الوانا

آن یکی شیشه ی شراب بر کف

وان دگر بره‌های بریانا

آن یکی طشتکی پر از کشمش

وان دگر یک طبق ز خرمانا

آن یکی ظرفی از پنیر به دست

وان دگر ماست با کره نانا

آن یکی خوانچه ی پلو بر سر

افشره آب لیمو عمانا

نزد گربه شدند آن موشان

با سلام و درود و احسانا

عرض کردند با هزار ادب

کای فدای رهت سر و جانا

لایق درگه ارچه نیست ولی

کرده‌ایم ما قبول فرمانا

گربه چون موشکان بدید بخواند

آیه ی رزقکم ز قرآنا

من گرسنه بسی به سر بردم

رزقم امروز شده فراوانا

روزه بودم به روزهای دگر

از برای رضای رحمانا

هرکه کار خدا کند به یقین

روزیش می شود فراوانا

بعد از آن گفت پیش فرمائید

قدمی چند ای عزیزانا

موشکان جمله پیش می رفتند

تنشان همچو بید لرزانا

ناگهان گربه جست بر موشان

چون مبارز به روز میدانا

پنج موش گزیده را بگرفت

هر یکی کدخدا و ایلخانا

دو بدین چنگ و دو بدان چنگال

یک به دندان چو شیر غرانا

آن دو موش دگر که جان بردند

زود بردند خبر به موشانا

که چه بنشسته‌اید ای موشان

خاکتان بر سر ای جوانانا

پنج موش گزیده را بدرید

گربه با چنگها و دندانا

موشکان را از این مصیبت و غم

شد لباس همه سیاهانا

خاک بر سر کنان همی گفتند

ای دریغا ز مرگ موشانا

بعد از آن متفق شدند که ما

مییرویم پای تخت سلطانا

تا به شه عرض حال خویش کنیم

از ستم‌های خیل گربانا

شاه موشان نشسته بود بر تخت

دید از دور خیل موشانا

همه یکباره کردنش تعظیم

کای تو شاهنشهی به دورانا

گربه کرده است ظلم بر ماها

ای شهنشه روم به قربانا

سال یکدانه میگرفت از ما

آزش اکنون شده فراوانا

این زمان پنج پنج می گیرد

چون شده تائب و مسلمانا

درد دل چون به شاه خود گفتند

شاه فرمود کای عزیزانا

من تلافی به گربه خواهم کرد

که شود داستان به دورانا

بعد یک هفته لشگری آراست

سیصد و سی هزار ز موشانا

همه با نیزه‌ها و تیر و کمان

همه با سیف‌های برانا

فوج‌های پیاده از یک سو

تیغ‌ها در میانه جولانا

چون که جمع آوری لشگر شد

از خراسان و رشت و گیلانا

یکه موشی وزیر لشگر بود

هوشمند و دلیر و فطانا

گفت باید یکی ز ما برود

نزد گربه به شهر کرمانا

یا بیا پای تخت و فرمان بر

یا که آماده باش جنگانا

موشکی بود ایلچی ز قدیم

شد روانه به شهر کرمانا

نرم نرمک به گربه حالی کرد

که منم پیک شاه موشانا

خبر آورده‌ام برای شما

عزم جنگ کرده شاه موشانا

یا برو پای تخت و فرمان بر

یا که آماده باش به میدانا

گربه گفتا که موش گه خورده

من نیایم برون ز کرمانا

لیکن اندر خفا فراهم کرد

لشگر معظمی ز گربانا

گربه‌های براق شیر شکار

از صفاهان و یزد و کرمانا

لشگر گربه چون مهیا شد

داد فرمان به سوی میدانا

لشگر موشها ز راه کویر

لشگر گربه از کهستانا

در بیابان فارس هر دو سپاه

رزم دادند چون دلیرانا

جنگ مغلوبه شد در آن وادی

هر طرف رستمانه جنگانا

آنقدر موش و گربه کشته شدند

که نیاید حساب آسانا

حمله  ی سخت کرد گربه چو شیر

بعد از آن زد به قلب موشانا

موشکی اسب گربه را پی کرد

گربه شد سرنگون ز زینانا

الله الله فتاد در موشان

که بگیرید پهلوانانا

موشکان طبل شادیانه زدند

بهر فتح و ظفر فراوانا

شاه موشان بشد به فیل سوار

لشگر از پیش و پس خروشانا

گربه را هر دو دست بسته به هم

با کلاف و طناب و ریسمانا

شاه گفتا بدار آویزند

این سگ روسیاه نادانا

گربه چون دید شاه موشان را

غیرتش شد چو دیگ جوشانا

همچو شیری نشست بر زانو

کند آن ریسمان به دندانا

موشکان را گرفت و زد به زمین

که شدندی به خاک یکسانا

لشگر شه گریخت از یک سو

شاه از یک جهت گریزانا

از میان رفت فیل و فیل سوار

مخزن تاج و تخت و ایوانا

هست این قصه ی عجیب و غریب

یادگار عبید زاکانا

جان من زین فسانه پند بگیر

تا شوی در زمانه شادانا

غرض از موش و گربه برخواندن

مدعا فهم کن پسر جانا

تبلیغات متنی
فروشگاه ساز رایگان فایل - سیستم همکاری در فروش فایل
بدون هیچ گونه سرمایه ای از اینترنت کسب درآمد کنید.
بهترین فرصت برای مدیران وبلاگ و وب سایتها برای کسب درآمد از اینترنت
WwW.PnuBlog.Com
ارسال دیدگاه